نویسنده: اسماعیل شفیعی سروستانی




 
... بی‌مقدّمه و حاشیه‌روی عرض می‌کنم. خودنمایی و عرض اندام در میدان هیچ یک از شاخه‌ها و شعب علوم و فنون به سادگی و سهولت حوزه‌های علوم انسانی و دینی نیست. شاید از این سخن متعجّب شده یا در میزان درک و فهم نگارنده تردید کرده باشید. اگر قبول ندارید در همین لحظه امتحان کنید!
از اوّلین نفری که با او مواجه می‌شوید، شروع کنید. فرقی نمی‌کند که بقّال سر کوچه باشد یا خانم بزرگی که همه برای او احترام قائلند. راننده‌ی اتوبوس واحد، پاسبان سر چهارراه یا معلّم فیزیک وعلم الاجتماع. هیچ کدامشان سؤال‌های شما را در مباحث مختلف فرهنگی و مذهبی و اجتماعی بی‌پاسخ نمی‌گذارند؛ بلکه در طرفة العینی نظریّه پردازی هم می‌کنند؛ نقد می‌زنند؛ راه می‌نمایند و اگر روزنامه و هفته نامه‌ی بی‌در و پیکری هم بیابند - که از قضا هزاران نمونه‌اش را می‌توان سراغ گرفت - مقاله هم می‌نویسند. بر و بچّه‌های جوان و نوخط که جای خود دارد، پیرمردها همه صدقه‌ی سر « پرشین بلاگ » برای خود وبلاگ راه می‌اندازند و افاضه‌ی فیض می‌فرمایند.
راستی چند نفر از همین آقایان و خانم‌ها در وقت خراب شدن رادیوی یک موجشان حاضرند دست به کار شوند یا برای کشف محلّ گرفتگی لوله‌ی فاضلاب منزلشان آستین بالا بزنند؟ اگر جز این است، کنار زنگ درب ورودی هر خانه‌ای در این شهر بزرگ ده‌ها بر چسب زرد و قرمز، شماره تلفن لوله بازکنی چشم را نباید خیره کند.
از میان یک میلیون نفر صاحب تلفن همراه، سه نفر را هم نمی‌توانید پیدا کنید که برای کشف علّت خرابی گوشی‌اش به خود جرئت دهد و پشت آن را باز کند؛ ولی همه‌ی آن یک میلیون نفر درباره‌ی عموم مباحث کلامی، فقهی، اخلاقی، شعر و ادب، سیاست مدینه، تاریخ و اقتصاد نظر می‌دهند. آسیب شناسی می‌کنند؛ راهبرد ارائه می‌دهند و به راحتی آب خوردن رأی هر صاحب دفتر و دیوان و اعتباری را به سُخره می‌گیرند.
پزشکان و مهندسان زیادی را می‌توان نشان گرفت که راه کج کرده و یک شبه وکیل، وزیر، مدیر، صاحب منصب و حتّی مبلّغ و مبشّر، نویسنده و شاعر شده‌اند و در باب فرهنگ و مذهب و تربیت نفوس و سیر و سلوک افاضه‌ی فیض می‌فرمایند؛ ولی از میان یک میلیون معلّم ادبیات و فلسفه و الهیّات، یک نفر را هم نمی‌توان سراغ گرفت که مطبّ چشم پزشکی تأسیس کرده باشد یا کسی امضا و مهر آنها را به عنوان کارشناس فنّی آب و گاز و برق پای قرارداد یا پروژه‌ای فنّی، مهندسی پذیرفته باشد؛ به همین سادگی و در نهایت سهولت.
گویا ساحت این گونه مباحث و شاخه‌ها از شجره‌ی علم و دانش، چنان بدیهی فرض شده است که برای دست یازیدن به آنها، حاجت به هیچ معلّم و مربّی و واسطه‌ای ندارند. در اوّلین لحظه‌ی تولد، کسب مدارج عالی آنها برای عموم خلایق حاصل است.
گفت و گو از مقامات بلند عرفانی و حتّی رسیدن به آن درجات که دیگر نگو و نپرس! چیزی که با یک رشته‌ی تسبیح و چند چرت و رؤیا و ته مانده‌ی بشقاب صاحبان مقامات حاصل می‌شود که این حرف‌ها را ندارد. اگر این هم دست نداد، از هر روزنامه فروش و کتاب فروشی سر کوچه، می‌توان کتاب‌هایی را خریداری کرد که به صورت خودآموز، راه و رسم یک شبه مرشد و طبیب نفوس شدن را آموزش می‌دهند.
با یک هزار و پانصد تومان وجه رایج - پول یک ساندویچ - می‌توان بایزید بسطامی و حسن خرقانی دوران شد.
کسب سایر مناصب و مقامات اجتماعی و تریبون‌های رسانه‌ای که دیگر مثل آب خوردن است. اسبابش چند جمله گنده‌گویی و ادّعا، آشنایی با یکی دو تهیه کننده، یک عینک شیک طبّی و یک کیف پررویی و زبان آوری است. اینها هر قفل بسته‌ای را باز می‌کند و همه را به عجب می‌آورد. حال اگر یکی دو عنوان دهان پر کن و گوش کرکن مثل دکتر، حجّت الاسلام، پژوهشگر ارجمند و مؤلّف گرامی یا تلفیق و ترکیب آنها هم فراهم باشد، چه بهتر.
خداوند بر عرض و طول مؤسّسات و دلّالان رساله نویس و کتاب نگار هم بیافزاید. شش ماه نشده برای شما یکی دو کتاب و رساله تألیف و به نامتان به چاپ می‌رسانند و با هر طرح و جلدی خدمتتان تقدیم می‌کنند تا کلکسیون عناوین و القابتان کامل شود. تنها کافی است سرِ کیسه را شُل کنید. طیّ یک برنامه‌ی ادواری عکس و خبرتان در صفحه‌های دلخواهتان در روزنامه‌های شهر به چاپ می‌رسد تا همیشه به روز باشید و کسی شما را فراموش نکند. زبانم لال منظورم آن « خبر » معروف نیست. آن را بعد از صد و بیست سال ورّاث می‌زنند. خدا رحمت کند استادی داشتم که می‌گفت:
قدیمی‌ها تکیه به پشتی می‌زدند و می‌نشستند و یک دور تفسیر قرآن مثل « کشف الاسرار » و « عدّة الابرار » می‌نوشتند و حالا، هر کس بتواند از روی صفحه‌های آن بخواند، به او مدرک دکتری می‌دهند.
یکی از رفقا نقل می‌کرد که از بیست سال پیش تا حالا هزار بلا سر خودش آورده تا بر خودش مسلّط بشود و در میان غوغای روز و شب دو رکعت نماز با حضور قلب به جا بیاورد؛ ولی اخیراً باخبر شده که مرشدی در یکی از خیابان‌های شمال شهر، کلاس سیصد چهارصد نفری آموزش سیر و سلوک به راه انداخته است و با حقّ عضویّت ماهی چهل پنجاه هزار تومان، راه و رسم جلب حلقه‌های رحمانیّت و شفا دادن بیماران صعب العلاج و دور کردن شیطان از صحن دل و خانه و حتّی طیّ الارض را آموزش می‌دهد. می‌گفت وقتی یاد آن همه تلاش برای یک مثقال حضور قلب در نماز می‌افتم و آن را با کرامات مرشد عالی مقام یاد شده مقایسه می‌کنم، بر عمر رفته حسرت می‌خورم. بی‌شک اگر مرحوم قاضی یا میرزا جواد ملکی تبریزی در قید حیات بودند، حلقه‌ی مریدی این مرشد را علی الدّوام در گوش می‌کردند!
امیدوارم شهرستانی‌ها حسرت دوری از این همه امکان در شهر « تهران » را نخورند و در این زمستان سرد و یخبندان برای سفر شال و کلاه نکنند. در شهر و دیار خودشان حتماً یکی دو نفر از این جنس را می‌توانند، پیدا کنند. بعید نیست دوره‌های فشرده‌ی مکاتبه‌ای و آموزش از راه دور هم بگذارند تا هیچ کس بی‌نصیب نماند. مثل همان دوره‌های دکتری و فوق لیسانس که دیگر در پشت کوه‌های « زاگرس » هم دایر است.
دلم به حال مرحوم شیخ جعفر، معروف به پیاده می‌سوزد که در هوای یار و مرشد ومراد بیش از پنجاه بار راه میان « مشهد »، « کربلا » و « نجف » را پیاده طی کرد تا راه به جایی برد. با این همه، هیچ کس در شرح سوانح احوالش ننوشته که مدّعی طیّ الارض شده باشد.
به برکت همین شلوغ بازار است که این روزها، دلّالان فرهنگی به راه افتاده و از سفره‌ی گشاد و حاتم بخشی برخی سازمان‌ها و نهادهای رسمی و بودجه‌ی دولتی هر رطب و یابسی را به هم می‌بافند؛ گروه‌های پژوهشی به راه می‌اندازند، جشنواره‌ها و همایش‌ها برپا می‌کنند، آن هم با صد گونه کورباش و دورباش در سالن‌هایی به بزرگی زمین چمن « استادیوم آزادی » و دست آخر هم چند جزوه‌ی سیمی شده و چند مجموعه از مقاله‌های رسیده یا سفارش داده شده را به عنوان حاصل کار و چاره‌ی همه‌ی مشکلات ریز و درشت سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی تقدیم حضرات صاحب منصبان می‌کنند تا مبادا از صرف هفت، هشت میلیارد پول بی‌زبان وجدانشان تیز بکشد و آنچه از قِبَل آن به جیب مبارک می‌ریزند، به جانشان ننشیند و قاتل جانشان بشود؛ در حالی که با هزینه‌ی همان برنامه‌ها می‌شد تمامی مشکلات مورد گفت و گو را برطرف کرد.
تعداد ساختمان‌ها، ادارات و پروژه‌های فرهنگی و مذهبی در دست اجرا که جملگی مشغول به فعّالیت حول موضوع و عنوانی واحد و مشترکند و جملگی هم از کیسه‌ی مردم تغذیه می‌کنند، در « تهران » و « قم » خارج از شمار است.
در برخی دستگاه‌ها که کار بسیار سهل شده است؛ خودشان برنامه می‌سازند؛ خودشان از موفقیّت برنامه‌ها آمار می‌دهند؛ خودشان به خودشان جوایز ویژه اعطا می‌کنند و گاه با برپایی جلسات نقد و بررسی، آرای مثبت و دل خواه خود را از زبان مردم پخش می‌کنند تا چشم همه را کور و زبان همه را بسته باشند؛ اگر هم زبان در نقد عمل کردشان باز کنی، وکیل و دیوان دعاوی را به رخ می‌کشند یا تو را متّهم به مخالفت با اصول و فروع مسلّم و حقّه می‌کنند تا از میدان به در کرده باشند.
روزی در یکی از برنامه‌های تلویزیونی، از زبان کارشناسی شنیدم که می‌گفت:
در هیچ کجای جهان به اندازه‌ی کشور خودمان امکان به دست آوردن راحت و ساده‌ی پول وجود ندارد.
البتّه بیراه هم نمی‌گفت. وقتی هر از چندی جماعتی بیایند و همه‌ی پیشینیان را بر خطا و خود را مصیب و بر صواب معرفی کنند، همین می‌شود؛ یعنی همه‌ی بازی از نو، همه‌ی تجربه‌ها از نو و همه‌ی نیروها از نو.
جماعتی دیگر هم که در پُررویی، سنگ پای « قزوین » را از رو برده‌اند، گمان می‌کنند در شهر کوران و کران زندگی می‌کنند. طرح و برنامه و قول دیگران را به نام خود مصادره می‌کنند، آنها را پس و پیش می‌کنند و با مقدّمه‌ای و مؤخّره‌ای به نام خود قالب می‌زنند و از آن، وسیله‌ای برای ارتقاء، به بلندای برج و باروها می‌سازند و آنگاه درها را بر مردان مرد، از قبیله‌ی دانایی و تجربه و صداقت می‌بندند تا مبادا عرصه بر آنها تنگ و پایه‌های صندلی و منصبشان سست شود. اینان شعبده‌بازان عرصه‌ی قلم و فرهنگ و هنرند.
در اینجا باید گفت: آن طور هم که اینان می‌پندارند، نیست. کار به غایت سخت است؛ اگر جایگاه علم و فرهنگ و معرفت دانسته شود، کار بسیار سخت است. وقتی دانسته شود چشمی بینا نظاره‌گر ماست و امام عادل منتظر ما، کار بسیار سخت است؛ وقتی دانسته شود آن امام عادل، ناظر و منتظر می‌فرماید:
« ما از اخبار و اوضاع شما کاملاً آگاهیم و هیچ یک از آنها بر ما پوشیده نیست. » (1)
« ما را از شیعیان دور نگه نمی‌دارد؛ مگر کردارهای آنان که به ما می‌رسد و برای ما ناخوشایند و دور از انتظار است. » (2)
« هر کس به [ناحق] چیزی از اموال ما را بخورد، همانا آتش در شکم خود می‌خورد و به زودی در آتش جهنّم می‌افتد. » (3)
نظر شما چیست؟ آیا ساده است یا سخت؟

پی‌نوشت‌ها:

1. مجلسی، محمّد باقر، بحارالأنوار، ج 53، ص 175.
2. شیخ صدوق، کمال الدّین، ص 521.
3. بحارالانوار، ج 53، ص 177.

منبع مقاله :